ali00007![]() ali00007![]() تعداد ارسالي :1060
عضويت :16 /5 /1394
تشکر :418
تشکر شده :475
محل زندگي :شیراز
سن :21
|
چگونه خبر بد را به طرف مقابل بگوئیم (طنز باحال). . . راهروي بيمارستان – مردي جوان جلوي اتاق عمل در راهروي بيمارستان ايستاده، نگران و مضطرب. چند لحظه بعد در اتاق باز و دکتر جراح با لباس سبز رنگ از آن خارج ميشود. مرد نفسش را در سينه حبس ميکند. دکتر به سمت او ميرود. مرد با چهره اي آشفته به او نگاه ميکند… دکتر: واقعا متاسفم ما تمام تلاش خودمون رو کرديم تا همسرتون رو نجات بديم.اما به علت شدت ضربه نخاع قطع شده و همسرتون براي هميشه فلج شده. ما ناچار شديم هر دو پا رو قطع کنيم چشم چپ رو هم تخليه کرديم… بايد تا آخر عمر ازش پرستاري کني با لوله مخصوص بهش غذا بدي روي تخت جابجاش کني حمومش کني زيرش رو تميز کني و باهاش صحبت کني… اون حتي نميتونه حرف بزنه چون حنجره اش آسيب ديده… با شنيدن صحبتهاي دکتر به تدريج بدن مرد شل ميشود،به ديوار تکيه ميدهد.سرش گيج ميرود و چشمانش سياهي ميرود. با ديدن اين عکس العمل دکتر لبخندي ميزند و دستش را روي شانه مرد ميگذارد.. دکتر: هه هه! شوخي کردم…زنت همون اولش مرد!!
مرا بسود و فرو ریخت هر چه دندان بود
نبود دندان، لابَل چراغ تابان بود همان که درمان باشد، به جای درد شود و باز درد، همان کز نخست درمان بود کهن کند به زمانی همان کجا نو بود و نو کند به زمانی همان که خُلقان بود بَسا شکسته بیابان، که باغ خرم بود و باغ خرم گشت آن کجا بیابان بود همی چه دانی؟ ای ماهروی مشکین موی که حال بنده از این پیش بر چه سامان بود؟! شد آن زمانه، که او شاد بود و خرم بود نشاط او به فزون بود و غم به نقصان بود تو رودکی را، ای ماهرو!، کنون بینی بدان زمانه ندیدی که این چنینان بود کُنون زمانه دگر گشت و من دگر گشتم عصا بیار، که وقت عصا و انبان بود |
پنجشنبه 17 دی 1394 - 13:21
![]() |